عشق چیست
|
یکی را دوست دارم ولی او باور ندارد. زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم ! دستانش را بفشارم ! که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم ! او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است ! و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود ! نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !
برای من عزیزترین است ! چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است ! کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد ! نیز دوست نمی دارد ! دیوانه وار تنها او را دوست دارم ! [ یکشنبه 90/11/2 ] [ 9:43 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
خیلی دوست دارم...
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم نمی دانم چرا رفتی ؟ نمی دانم چرا شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا؟
برای چه ؟
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو هزاران باردرهر لحظه خواهم مرد کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
برگرد
و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز
دعا کردم [ یکشنبه 90/11/2 ] [ 8:45 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
دیری است از خود، از خدا، از خلق دورم با این همه در عین بی تابی صبورم پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی سرشاخه های پیچ درپیچ غرورم هر سوی سرگردان و حیران در هوایت نیلوفرانه پیچکی بی تاب نورم بادا بیفتد سایه ی برگی به پایت باری، به روزی روزگاری از عبورم از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم خط می خورد در دفتر ایام، نامم فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم در حسرت پرواز با مرغابیانم چون سنگ پشتی پیر در لاکم صبورم آخر دلم با سربلندی می گذارد سنگ تمام عشق را بر خاک گورم
[ پنج شنبه 90/10/29 ] [ 1:22 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
بیا بنگر تماشا کن چگونه سوختنم را....... گرچه هیزمی تر نیستم اما سوختن را خوب بلدم نترس جلوتر بیا چون همیشه تنهایم تو را نمیسوزانم فقط خود آتش میگیرم و حتی بعد رفتنت هیچ آبی دیگر مرا خاموش و سرد نخواهد کرد چون آتشی هستم به زیر خاکستر فقط با مرگ خاموشم نه آن مرگی که تو پنداری مرگ عشق و آرزوهایم [ پنج شنبه 90/10/29 ] [ 1:21 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
دختری دلش شکست ... دختری دلش شکست رفت و هر چه پنجره روبه نور بود بست رفت و هر چه داشت یعنی آن دل شکسته را پشت در گذاشت صبح روز بعد رفته گر لای خاکروبه ها یک دل شکسته دید ناگهان توی سینه اش پرنده ای تپید چیزی از کنار چشم های خسته اش قطره قطره بی صدا چکید رفتگر برای کفتر دلش آب ودانه برد رفت وتکه های آن دل شکسته را به خانه برد سال هاست توی این محل با طلوع آفتاب پشت هر دری یک گل شقایق است چون که مرد رفته گر سال هاست عاشق است [ پنج شنبه 90/10/29 ] [ 1:19 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : آیسان ] [ Weblog Themes By : aysan] |