سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق چیست
 
قالب وبلاگ

 

 اولین روز بارانی را به خاطر داری؟غافلگیر شدیمچتر نداشتیمخندیدیمدویدیموبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیمدومین روز بارانی چطور؟پیش بینی اش را کرده بودیچتر آورده بودیو من غافلگیر شدمسعی می کردی من خیس نشومو شانه سمت چپ تو کاملا خیس بودو سومین روز چطور؟گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوریچتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.
.

[ چهارشنبه 90/3/25 ] [ 12:51 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

عشق تنها کار بی چرای عالم است، چه آفرینش بدان پایان می گیرد
.معشوق من چنان لطیف است که خود را به "بودن" نیالوده است
                          
***

.دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش ملتهبانه به هر سو می کشاند

***

.دل ها چه شگفت انگیزند! عشق نیز از آن ها شگفت انگیزتر است

***

...عشق یعنی کوچک کردن دنیا به اندازه یک نفر و بزرگ کردن یک نفر به اندازه دنیا

***

من با عشق آشنا شدم، و چه کسی این چنین آشنا شده است؟
.هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
.هنگامی لب به زمزمه گشودم، که مخاطبی نداشتم
...و هنگامی تشنه ی آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دریا و دریا

***

!پروردگارم! مهربان من
.از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی
.در هراس دم می زنم و در بی قراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
.من در این بهشت، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم
. . . تو قلب بیگانه را می شناسی، که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای

***

دل من محکمه ایست که به من می گوید همه را دوست بدار. به همه خوبی کن و اگر بد دیدی دل به دریای محبت بزن و بخشش کن

***

.رنج، تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم
.برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند و طعم توفیق را می چشاند
!و چه تلخ است لذت را  تنها  بردن
!و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
!و چه بدبختی آزاردهنده ایست  تنها  خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند، یاد  تنهایی  را در سرت زنده می کند
.تنها  خوشبخت بودن، خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است
.تنها  بودن، بودنی به نیمه است
.و من برای نخستین بار در هستی ام رنج  تنهایی  را احساس کردم

***

. . . آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد

***

اشک، زیباترین شعر و بی‌تاب ترین عشق و گدازان‌ترین ایمان و داغ‌ترین اشتیاق و تب‌دارترین احساس و خالص‌ترین گفتن و لطیف‌ترین دوست داشتن است، که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شده‌اند و قطره‌ای گرم شده‌اند که نامش اشک است

***

.همچون شمع که در گریستن خویش، قطره قطره می میرد، ذوب می شوم و محو می شوم و پایان می گیرم

***

او در خلوت های خالی من، همسفر سبکبال معراج های آسمانی من می شد و تا هر جا که می خواستم بال در بال او، تا هر کجا که می خواستم دست در دست او می پریدم و می رفتم و می گشتم و بودم
با او، بی آن که به حضور او نیازمند باشم زندگی ای در اوج آسمان ها داشتم و چه زندگی سیراب و سرشاری است که آدمی در کنار معشوقی دلخواه زندگی کند بی آن که رنج تحمل کسی را داشته باشد، وصالی در تنهایی مطلق خویش، با عزیزی که هست و . . . نیست

***

.ایثار را ببین، به شکوه خلقت هستی است
.اخلاص را ببین، به زلالی ملکوت خداوند است
که فاجعه ای ناگزیر می رسد و آن هنگامی است که عشق با معشوق مغایر می افتد و از این دو، یکی را باید قربانی کرد

***

.اگر تنهاترین تنهایان شوم باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست

***

آن گاه که عشق زمینی را تجربه کردم دلم چیزی فراتر می خواست. خط بطلان بر تمام آن ها  کشیدم و دل در گرو عشق تو سپردم. نوری از عشق تو مرا در گرفت. چه عشقی، چه حلاوتی و چه نعمتی
.خداوندا! عشقت را از من دریغ مکن

***

!ای که تو آن من دیگرمی
!ای تو که آن توی دیگرتم
.زاد سفر برگیر و قدم در راه نِه، که من در پایان راه بی صبرانه منتظر رسیدن توام

***

عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست؛
.و آن دوست داشتن است

***

خدا به همان اندازه که برای کسانی که جز فهمیدن نمی دانند دیر یاب است، به همان اندازه برای کسانی که جز دوست داشتن نمی فهمند، به اسانی بوی یک گل استشمام می شود

***

...ایمان بی عشق، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان، اسارت در خود

***

.هر کس به چیزی تبدیل می شود که به آن عشق می ورزد
،اگر سنگی را دوست داشته باشد سنگ می شود
،اگر هدفی را دوست داشته باشد به آن هدف تبدیل می شود
،اگر به فردی عشق بورزد آن فرد می شود
.و اگر به خدا عشق بورزد خدایی می شود
...اینک انتخاب با خود شماست

***

 . . . من و خدا و عشق، این سه هرگز شکست نخواهند خورد

 


[ پنج شنبه 90/3/19 ] [ 1:41 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

ای کاش می دانستی که خیال گنگ خاطراتت چگونه صحرای خاموش این قلب تنها را روشن می کند. ای کاش نوری را که به جانم ریخته ای دیده بودی
 ای کاش جنس سکوت شب های مرا می شناختی. ای کاش آسمان یک شب مهتابی، برای تو هم آن گونه که برای من است، بود
 ای کاش با دیدن ماه تمام، یاد کسی می افتادی. ای کاش که از سوسو زدن تک ستاره ای در شبی تاریک، به نفس نفس می افتادی
.
.
.
آه. . . ای کاش جای من بودی


ای کاش همچون من، مثل پروانه ای بی پروا، نه در آتش سوزان شمع، که در باغ احساسات معصوم  و بی ریا پر می زدی
.ای کاش به هم آغوشی شبنم و نسیم سحری به روی گلبرگ های خیال شفاف من پا می گذاشتی
.ای کاش صدای سفر جویبار در بوستان سرسبز آشنایی، قلب تو را هم به تپش می انداخت
.ای کاش بوی آشنایی به مشامت آشنا بود؛ ای کاش طعم غربت را چشیده بودی
و ای کاش در اوج حلاوت آشنایی، طعم گس غربت خاطرت را می آزرد؛ ای کاش این حس را تجربه می کردی؛ خوب می دانم که برایت ناآشناست
.
.
.
آه. . . ای کاش جای تو بودم


ای کاش گاهگاهی قاصدک می شدی. آری قاصدک! که فقط سکوت است و بس. فقط قلب دارد. از چشم و زبان و گوش  و چه و چه بی خبر است. ای کاش به هیچی قاصدک می شدی و به بی وزنی او؛ بی هیچ اندیشه ای خودت را به آبی آسمان می سپردی؛ پای در قلمروی ابرهای پاک و بی لک می نهادی. آنجا که صداقت و یک رنگی که نه، بی رنگی جاری است. آنجا که با قلبت فقط سکوت را می شنوی، فقط عشق را می بویی و  فقط او را می بینی

. . .آه. . . ای کاش جای من بودی. نیستی و نبودی؛ اما ای کاش بودی


[ پنج شنبه 90/3/19 ] [ 1:40 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

دوباره صدای نرم کوچه را می شنوم . دوباره قاصدک ها آمدند که آمدن را خبرم دهند .

وای که چه شیطنتی برای مژدگانی گرفتن دارند .

شاخه هایی که از پشت پنجره ی اتاقم پیداست ، به من لبخند می زنند و مرا که در کنج

تنهایی ام نشسته ام به ایستادن و تماشا وادار می کنند . گیرایی آن صدا ها و این لبخند ها مرا به پشت بام خانه هدایت می کند .

گویی تمام وجودم سراسر عشق شده . انگار زره محبت بر تن کرده ام . احساس عروج

دارم ، چشمانم را بستم و آغوشم را به سوی آسمان باز کردم الطاف خدایی را دیدم که چگونه می ریزد کاش می توانستم بر پهنه ی هستی بغلتم و همه ی رحمت های خدا را از روی زمین جمع می کردم که در دامان

قلب عریانم بریزم اما حیف که جیره بندی شده بود . رحمت من برای من و رحمت تو برای تو .

من هم همپای ابرها گریه می کردم ....

برای خودم ، برای او و برای هر کسی که این حب الهی رامی بیند اما آن را نمی فهمد و

رهایش می کند .

کاش می توانستم بفهمم راز آن چیست ؟!!!

راز باریدن ، راز اشک ، راز عشق ...


[ پنج شنبه 90/3/19 ] [ 1:39 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]

تکرار برای احساس زیباست

 

برای من زیباست

 

تکرار را دوست دارم چون عهدم را تجدید می کند ، تکرار را می خواهم چون یاد خاطرات

 

شیرین است و من مکرر می گویم و می نویسم که چشم به راه می مانم.

 

چون می دانم تکراری در آمدنت هست که هیچ گاه تجربه نشده و من هیچ گاه حتی به خاطر یک

 

بار آمدنت هم بر چهره ی اشکبار انتظار سیلی نمی زنم و هزاران بار قادر به تکرار این فریاد های بی جواب هستم ...

 

چون می دانم که این شکوفه ی احساس از تکرار خسته نمی شود.

 

درک آن برای عاقلان سخت است

 

چون عقل از تکرار بیزار است.

 

و من می خندم به آنان که قدرت احساس را فراموش کرده اند و ادعای منطق ، عشق را از آنان

 

دور ساخته ، عقل و منطق هم همپای من می خندند .....

 

به احساس غبطه می خورند.

 

من می خواهم همگان بدانند که برای در خواست فرجت سالیان سال هم که باشد این نوا را تکرار

 

می کنم.

 

و باز هم نجوای انتظار را سر می دهم ....

 

من منتظرت می مانم

 

من منتظرت می مانم

 

من منتظرت می مانم

.

.

.

...


[ پنج شنبه 90/3/19 ] [ 1:38 عصر ] [ آیسان ] [ نظر ]
<   <<   51   52   53   54   55   >>   >
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کد قفل راست کلیک