عشق چیست
|
قلب شکسته ام همچون خدا تنها شد......
می خواهم باور کنم نیستی
دیگه تنهای تنهایم
ولی هر لحظه می بینم
تورا در قلب فردایم
تورا در خلوتم دیشب
سپردم به فراموشی
ولی هرجا که من می رم
تو عین چشمه می جوشی
شبیه یک غم دلخواه
نشستی بر دل تنهام
تورا از قلب خود راندم
شدی فانوس این شبهام
تورا من دوست می دارم
تورا با عشق می خواهم
تو نیز عاشق شدی من هم
به یادت چشم در راهم
«زمانی»
اگربه قلبت گوش کنی ومغزت را به کاراندازی،
هیچوقت اشتباه نمی کنی [ پنج شنبه 90/2/29 ] [ 1:4 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
سالهاست کودکانه دویده ام ، در فاصله ی خاکی میان آرزوها و خاطره هایم هوا سرد بوده است و هنوز هم . هر بار با دستهای کوچکم از برکه مشتی آب برداشته ام تا در انتهای مسیر ، به پای گیاهی بریزم که زنده ماندنش قاموس زیبای زنده ماندن منست همیشه اما پس از دویدنی شتابناک در حالی رسیده ام که چند قطره آب بیشتر در دستهایم باقی نمانده و گیاه من ، باز تشنه است من دوباره خود را به برکه می رسانم ، آب بر می دارم ، می دوم و باز ، نگاه تشنه اش ، مرا به دوباره رفتن و دوباره آمدن وادار میکند سال هاست ... **** خدای خوب ! از خستگی هایم شکایت نمی کنم ، از دوری برکه و گیاه و نه حتی از دستهای کوچکم فقط گاهی به این می اندیشم که چه غمگین خواهد بود اگر در انتها ، تنها گواه بی وقفه دویدن من ، رد پاهایم باشد ، در طول مسیری که تا آنروز ، قطعاً گِل شده است و در یک سو مردابی مانده باشد و سوئی دیگر ، قامت خمیده ی گیاهی **** با این حال ، تا فرصت باقی ست خواهم دوید خواهم دوید ، در فاصله ی میان آرزوها و خاطره هایم فاصله ای که آنرا سرنوشت می خواند [ چهارشنبه 90/2/21 ] [ 7:1 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
![]() این روزها... نگاهت که میکنم پشت حصار ابرهای غبار آلود می بینمت از تو که حرف میزنم طعم تلخ وگس تردید به جانم چنگ میزند شک دارم به خودم به دلم،به احساسم وبه.......... حتی بودن تو...! بیقرارم بین بودن ونبودنت دست وپا میزنم مابین خواستن ونخواستنت کاش زودتر از اینها فهمیده بودم کاش برای برگشتن دیر نشده بود کاش این دل ساده لوح با من کنار می آمد. پ.ن:باور نمی کنم این تو خود تویی... پ.ن2: ای معنی انتظار یک لحظه بایست،دیوانه شدن به خاطرت کافی نیست؟ یک لحظه بایست یک جمله بگو: تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست؟ [ چهارشنبه 90/2/21 ] [ 7:1 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم. تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم. پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم. همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم. نمی دانم چرا رفتی؟ نمی دانم چرا؟ شاید خطا کردم و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،ولی رفتی! و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...!!. [ دوشنبه 90/2/19 ] [ 3:57 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
در دفتر زندگیت
برای سفید ماندن صفحه ی غصه هات
همیشه دعا می کنم
انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
هر شب تو رویای خودم آغوشت و تن می کنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
در حسرت فردای تو تقویمم و پر می کنم هر روز این تنهایی و فردا تصور می کنم
هم سنگ این روزای من حتی شبم تاریک نیست
اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده [ دوشنبه 90/2/19 ] [ 1:6 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : آیسان ] [ Weblog Themes By : aysan] |